نظر آفریدهگار
چشم کور
ای کـوردوچشمم که بـدان جـزتـوبجویم
ای لال
زبـانـم که بــدان جـز تـو بـگـویم
ای دل نـفس حـق بـدهـم ،ناله
جانـسـوز
جـز خـال رخ مهـــوش زیــبـاش نــپـویم
آن پرنفس عشق
براین دل چه کردست
فـریـاد وفـغـان از دولـب وچـشـم
بـمـویم
عشقش که زند روح نگنجد به تـن و دل
الکن بـزبان هستم
دراین باب چـه گویم
مـستانه زنـم نـاله کـه سـاقی بـه
تـرحّـم
یـک جـرعـۀ دیـگـربــدهــد روح بـشویم
ای روح و روان
راحت جان یکـدم و آنی
رخصت بــده تـا خـاک کـف پات
بـبـویـم
راضی شو وآرام کن این روح پریشان
راهـی بـنـما تـا که
تـو در خـواب بـجویم
سه شنبه 22 شهریور 1390 - 10:12:38 AM